کد مطلب:106412 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

خطبه 027-در فضیلت جهاد











[صفحه 66]

از خطبه های آن حضرت است جنه: وسیله ای كه، جنگجو به هنگام كارزار خود رادر پناه ان مخفی می كند خواه از وسایل جنگی باشد یا نه این وسیله را به فارسی سپر می گویند دیث: به معنای خوار شده، واژه دیوث به معنای بی غیرت از همین ریشه است صغار: خواری، بیچارگی، حقارت قماء: با الف مد دار مصدر است از فعل قما و مصدر دیگر آن قماه آمده است و صفت مشبه آن قمی به معنی خواری، كوچكی به كار رفته، راوندی بر خلاف مشهور این لغت را با الف كوتاه روایت كرده است. اسدل الرجل: اسدل فعل مجهول است، و به شخصی گفته می شود، كه بر اثر ناراحتی و رنجی عقلش را از دست داده باشد. ادیل الحق من فلان: دشمن بر او پیروز گردید. سامه خسفا: كلمه خسف یاخسف به فتح و ضم (خ) ضبط شده، و به معنای: خواری را نصیب او كرد، یا او را به كاری دشوار وادار كرد، آمده است. نصف: به فتح (ن) و سكون (ص) اغلب و بضم (ن) هم گاهی آمده، اسم مصدر از انصاف به معنی عدالت است. خطبه بیست و ششم از خطبه های معروفی است كه ابوالعباس مبرد و دیگران آن را نقل كرده اند. دلیل مشهور ایراد این خطبه این است كه، مردی به نام علج از مردم شهر انبار، بر آن حضرت وارد شد و خبر داد كه

سفیان بن عوف غامدی به فرماندهی سپاه معاویه به شهر انبار وارد شده و كارگزاران حضرت حسان بن حسان بكری را به شهادت رسانده است. حضرت با شنیدن این خبر ناگوار به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود: برادر شما حسان بكری در شهر انبار دچار مصیبت و گرفتاری شد. او با وجود این كه سخت درمانده شده بود، از حادثه نهراسید، نعمتهای آماده نزد خداوند را، بر زندگی دنیا ترجیح داد و آخرت را برگزید. پس به سوی دشمن بشتابید، آنان را تعقیب كنید، و اگر بر آنها دست یافتید، چنان گوشمالی شان دهید كه برای همیشه از زندگی، در عراق قطع امید كنند. پس از ادای این جملات، به امید شنیدن پاسخ مناسب ماند، اما مردم خاموش ماندند سكوتی مرگبار همگان را فرا گرفت؟ هیچ كس، حتی یك كلمه بر زبان نراند. حضرت كه با سكوت آنان روبرو شد، از منبر پایین آمد، پیاده به سوی اردوگاه نخیله به راه افتاد مردم پشت سر آن حضرت آمدند و در محل اردوگاه سپاه، برخی از بزرگان كوفه، اطرافش را گرفتند و از آن حضرت درخواست كردند به منزل باز گردد و سپس معروض داشتند كه امر جنگ را به عهده خواهند گرفت. حضرت با ناراحتی فرمود: شما نه به درد خود می خورید و نه مرا به كار می آیید! ولی آنان همچنان بر ت

قاضای بازگشت آن حضرت اصرار ورزیدند، تا سرانجام به منزل باز گشت، و یكی از فرماندهان خود به نام سعیدبن قیس همدانی را با هشت هزار نفر، به تعقیب، سفیان بن عوف غامدی فرستاد. سعیدبن قیس آنها راتا محلی به نام ادانی در سرزمین قنسرین تعقیب كرد اما بر آنان دست نیافته، باز گشت. به هنگام بازگشت سعیدبن قیس، حضرت كسالت داشت، و بر ایراد سخنرانی در میان مردم قادر نبود، جلو باب السده در حالی كه حسن و حسین علیهم السلام و عبدالله جعفر او را همراهی می كردند، نشست. و خدمتگزارش سعد را فرا خواند، و كاغذی را كه بر آن همین خطبه را نوشته بود به وی داد و فرمود، برای مردم چنان با صدای بلند بخواند، كه همگان و خود آن حضرت بشنوند. در روایت دیگری، مبرد علت ایراد این خطبه را چنین نقل می كند: هنگامی كه، خبر ورود لشكر معاویه به شهر انبار، و كشته شدن حسان بن حسان بكری، به آن حضرت رسید، خشمگین از منزل بیرون شد، در حالی كه از فرط ناراحتی عبای مباركش را بر زمین می كشید، به اردوگاه نخیله آمد، و مردم آن بزرگوار را همراهی می كردند، بر بالای بلندیی قرار گرفت، خدای را ستایش كرد و بر پیامبر (ص) رحمت و درود فرستاد، سپس این خطبه را ایراد فرمود. به عقیده

شارح روایت دوم مبرد، در جهت ایراد خطبه با مقتضای حال مناسبتر و روشنتر به نظر می رسد. نقل شده است، هنگامی كه حضرت سخنان خود را به پایان رساندند، مردی از جای برخاست، در حالی كه به برادر زاده اش اشاره می كرد، عرضه داشت، یا علی (ع) من و همین پسر برادرم، مصداق این آیه كریمه قرآنیم كه حق تعالی فرموده است: رب انی الا املك الا نفسی و اخی. بنابراین فرمان مبارك را صادر فرما، به خدا سوگند به سوی دشمن خواهیم رفت هر چند میان ما و دشمن سنگهای سخت، و خارهای تیز قرار داشته باشد حضرت برای آنان دعای خیر كرد و فرمود: شما دو نفر كجا! و خواست من كه گوشمالی دشمن و تنبیه دایمی آنهاست كجا! حال كه معنای واژه های بكار رفته، روشن شد، شرح خطبه را آغاز می كنیم پس از حمد خدا، محققا، جهاد دری از درهای بهشت است كه خداوند برای دوستان مخصوص خود آن را گشوده است. جهاد، لباس پرهیزكاری، و زره محكم و استوار خداوندی و سپر مطمئن اوست. آن كه جهاد را از روی بی میلی، ترك كند، خداوند لباس خواری و ذلت بر وی می پوشاند، و به بلاها، گرفتاریها و بی اعتباری و سرافكندگی دچارش می سازد وبه دلیل ضایع ساختن جهاد و پذیرش سختی و عدم رعایت عدالت درك و فهم از دل و ا

ندیشه اش رخت برمی بندد و حق و حقیقت از وی دور می گردد. سپس حضرت اطرافیانش را به نحوی سرزنش آمیز مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید. گفتار حضرت از جمله اما بعد... تا منع النصف كه، اول خطبه مباركه است، بیان مقصود آن بزرگوار، از انگیزش اصحاب خود بر پیكار در راه خدا می باشد، كه توضیح و تذكری است بر امر جهاد، و بزرگداشت آن، و بیان اشتباه آنان كه از رفتن به جهاد كوتاهی می كنند. لحن كلام حضرت چنان است كه گویا قصد دارد شنوندگان را بر پیكار دشمنانشان بسیج كند، بنابراین پیكار در راه خدا را به اوصافی می ستاید، از آن جمله: این كه- دری از درهای بهشت به نام جهاد است. در توضیح و تشریح فرموده حضرت باید گفت: گاهی مقصود از جهاد، پیكار با دشمن ظاهری است، چنان كه از ظاهر عبارت همین معنی استفاده می شود. و گاه جهاد با دشمن نهانی، یعنی نفس اماره مورد نظر می باشد، هر كدام از این دو نوع جهاد، دری از درهای بهشت است زیرا جهاد با نفس، از جهاد با دشمن ظاهری حاصل می شود، چه این كه، لازمه جهاد با دشمن ظاهری، آمادگی نفسانی است. بیان مطلب این كه: شما بخوبی می دانید، كه ملاقات خداوند سبحان، و باریابی به مشاهده حضرت حق، نتیجه آفرینش و ثمره كوش

ش بندگان نیك خداوند است. و از طرفی، به ضرورت ثابت شده، كه پیكار در راه خدا، یكی از عبادتهای پنجگانه آیین حضرت محمد (ص) است، و در علم طریقت و سلوك به سوی خداوند (عرفان) نیز مسلم شده است كه انجام عبادات شرعی، جلوگیری از سركشی نفس اماره نفس مطمانه را موجب می شود و یا آن را تهسیل می كند. رامسازی و فرمانبرداری نفس، بهر طریق حاصل شود، موجب ورود، به بهشتی می شود كه پرهیزكاران بدان وعده داده شده اند. از مجموع این مقدمات روشن شد، كه جهاد مشروع، دری از درهای بهشت، همان در با عظمتی است كه پیكارگران سالك الی الله، به بهشت ریاضت نفسانی و مغلوب كردن شیطان، ورود می یابند. با توجه و دقت در مطالب فوق، بر این راز آگاهی یافتیم و دانستیم كه نماز، روزه، و امور عبادی دیگر هر یك، دری از درهای بهشت می باشند زیرا انجام فرایض دینی، بدان سان كه، خداوند مقرر فرموده، موجب ورود به بهشت می شود. چرا كه باب دخول و ورود، در هر چیزی آن است كه انسان، از آن طریق وارد آن عمل می شود. معنای فرموده رسول خدا (ص) درباره نماز: انها مفتاح الجنه نماز كلید بهشت است، نیز همین است. و مضمون عبارت دیگر آن حضرت درباره فضیلت روزه: ان للجنه بابا یقال له الریان

لایدخله الا الصائمون، برای بهشت دری است به نام ریان كه جز روزه داران، از آن در وارد نمی شوند، نیز بیان همین حقیقت است. دومین صفتی كه حضرت برای جهاد آورده اند، این است كه، جهاد دری است، كه خداوند برای دوستان مخصوصش گشوده است. منظور از دوستان مخصوص آنهایی هستند، كه در محبت و پرستش به خلوص رسیده باشند. با این توضیح روشن شد، كه جهاد، تنها برای رضای خدا، بی هیچ هدف دیگری، از ویژگیهای دوستان خداست، دلیل درستی این ادعا، این است كه فرد مسلمان هنگامی كه به قصد جهاد ترك خانواده، فرزند، مال و منال می كند و به ستیز با دشمنی كه می داند به یقین نیرومندتر از اوست، اقدام می نماید،- وظیفه ایستادگی یك نفر در برابر ده نفر مشرك- و با علم به این كه اگر مغلوب دشمن كافر شود، زن و فرزندش را به اسیری می برند، و امثال این پیشامدها و در هر حال، شكیبا، شكرگزار، معترف به بندگی خدا و تسلیم فرمان حق باشد، در حقیقت چنین كسی دوست خداست، و از غیر خدا، هر كه و هر چه باشد دوری جسته، و شیطانش را مغلوب و ابلیس را ناامید ساخته است. با توضیحی كه درباره جهاد در راه خدا داده شد كه دارای دو ویژگی عمده پیكار با شیطان و خالص شدن برای خداست، جای یك اشكا

ل در مطلب باقی می ماند، و آن این كه: منظور از انجام امور عبادی، جهاد با شیطان و خالص شدن برای خدا خوانده شد، اما جهاد هم به همین دو صفت متصف شد كه موجب مبارزه با شیطان و خالص شدن برای خدا می شود به این ترتیب مزیت و برتریی برای دیگر امور عبادی نسبت به جهاد باقی نمی ماند. بنابراین معنای سخن صحابه رسول خدا (ص) كه از پیكار سخت مشركین برگشته بودند، و حضرت به آنها فرمود: ما از جهاد كوچك بازگشته ایم و به سوی جهاد اكبر می رویم! چیست؟ در پاسخ این اشكال، احتمال دو معنی را می توان، داد به عبارت دیگر این اشكال مفروض را به دو طریق زیر جواب می دهیم: 1- تمام فایده ذاتی جنگ با مشركین، جهاد با نفس نیست، بلكه از نتایج بزرگ پیكار با دشمن آشكار، پیروزی بر دشمن كافر، گرایش مردم به دین حق و بسامان كردن كارشان، بر مبنای دیانت است. برای همین است كه افراد متمایل به اسلام می توانند، مسلمانان را در جهاد یاری دهند، هر چند هنوز كافر باشند. بر خلاف دیگر امور عبادی، كه، اهدافشان، جز پیكار با نفس نیست، بی شك پیكار بزرگ به دو اعتبار زیر همین است و بس. الف: اعتبار نخست این كه، زیان و ضرر، در دشمن فرق می كند، ضرر دشمن آشكار (كفار) زیان دنیایی

و ناپایدار است، اما زیان شیطان نفس، اخروی و پاینده است. بدیهی است آن كه زیانش بزرگتر باشد، پیكار با او بزرگتر و مهمتر است. ب: اعتبار دوم پیكار با شیطان نفس، مبارزه با دشمنی دایمی و همیشگی است! پیوسته، نیرنگ و فریب را به كار می گیرد، چه بسا كه برای رسیدن به مقصودش، به لباس دوست نصیحتگیر دلسوز درآید!. بی تردید رهایی یافتن از چنین خصم فریبكاری، دشوارتر، و پیكار با او بزرگتر از دشمنی است كه خصومت خود را آشكارا بیان می دارد، و در تمامی عمرش، یك یا دو بار، با انسان درگیر می شود. بدین دلیل است كه جهاد با دشمن ظاهری را جهاد كوچك و پیكار با نفس را جهاد اكبر نامیده اند. 2- در پاسخ اشكال باید گفت، هر چند بپذیریم، كه مقصود از جهاد اصغر جهاد با نفس باشد، ولی باید دانست كه، جهاد با نفس در حین كارزار با دشمن آشكار، آسانتر انجام می گیرد، زیرا خصلتهای نفسانی مانند، خشم و شهوت، به هنگام مقابله با دشمن، در جهت هیجان تعقیب خصم قرار دارند و فرمانبر عواطف اخلاقی و عقلانی انسانند، تا چه صلاح بداند، و به كدام سمت فرمان دهد. در این حال نفس انسانی، در رامسازی جنبه های شهوانی، چندان زحمتی ندارد. بر خلاف دیگر عبادات، كه طبعا، خواهشهای

نفسانی، در برابر عواطف اخلاقی و عبادی واكنش نشان می دهند برای این است، كه جهاد با خواهشهای نفسانی، در مورد دیگر عبادات، دشوارتر و بزرگتر از جهاد با نفس در حال جنگ است. این توضیح ما بود، حقیقت امر را خداوند داناست. سومین توصیفی كه برای جهاد ذكر فرموده اند، این است كه جهاد پوشش پرهیزكاری، زره محكم خداوندی، و سپر مطمئن است امام (ع) به عنوان استعاره، لفظ لباس، زره، و سپر را برای جهاد بكار گرفته وسپس زره و سپر را، به دو صفت محكم و مورد اعتماد ستوده است. جهت مشابهت جهاد به اوصاف مذكور، این است: همچنان كه انسان با پوشیدن لباس، از رنج گرما و سرما رها می شود، با جهاد، از شر دشمن و یا عذاب آخرت، در امان می ماند، و با زره سپر حمله دشمن را دفع می كند. حضرت به دنبال توصیف جهاد و ویژگیهای آن، ترك كنندگان جهاد را توبیخ می كند و می فرماید: بر حذر باد كه جهاد را از روی بی میلی و بدون عذر رها كند، كه ترك جهاد، پیامدهای نفرتبار خواهد داشت، از آن جمله: 1- رها كننده جهاد، آماده می شود كه خداوند لباس ذلت و خواری را بر وی بپوشاند. حضرت عبارت ثوب یعنی جامه را برای ذلت و خواری استعاره آورده، و لباس را به لحاظ شمول و فراگیری خواری ب

ه عاریه و استعاره بیان داشته است. جهت تشبیه، فراگیری همه جانبه خواری و ذلت است بدان سان كه جامه بدن را از همه سو می پوشاند، بلای دشمن از همه سو ترك كنندگان جهاد را فرا می گیرد و ذلیل و خوارشان می گرداند، و خرد آنان را در مصلحت اندیشی كارشان زایل می سازد. توضیح مطلب این كه: خواری و ذلت به سراغ آنها می آید، به دلیل یورش مكرر دشمن و غارت مال و منال، كه این خود سبب ایجاد این گمان می شود، كه دشمن بسیار قوی و نیرومند است. و از این رو در دلها ترس شكست و خواری پدید می آید. بدین هنگام، فراگیری بلای دشمن امری یقین می گردد و تفكر باطنی انسان را در به دست آوردن راههای درست مقابله با خصم، در عقب راندن دشمن و مقاومت در برابر او، از میان می برد. دلیل درماندگی در برابر دشمن: یا امیدوار نبودن به مقاومت، كم همتی را در آنان به وجود می آورد، و یانگرانی به دلیل ترس از نیافتن جنبه مصلحتی، درماندگی را سبب می گردد. عبارت امام: و ان یضرب علی قلبه بالاشهاب، بر دل رها كنندگان جهاد، خواری و ذلت از دست دادن عقل و آگاهی مهر خورده و تثییت شده است. جمله استعاره ای است، بمانند سخن حق تعالی: و ضربت علیهم الذله والمسكعه. با این توضیح كلمه اسه

اب به معنای از دست دادن خرد است. وجه مشابهت در استعاره فراگیری و فروپوشی، خواری است، چنان كه ساختمان و بارگاه برافراشته، افراد داخل خود را می پوشاند. و یا لازمه خواری و بیچارگی، كمخردی است. چنان كه فلسفه وجودی گل این است كه دیوار را می پوشاند: احتمال دیگر در مفهوم كلمه اسهاب پر حرفی بدون فایده است، زیرا انسان به هنگام وحشت و ترس بسیار سخنان نابجا بر زبان جاری می كند، ولی از گفتار زیادش نتیجه ای نمی گیرد و سایر امور مانند: پیروی نكردن از حق عدم پیروزی بر دشمن، انصاف و عدالت ندیدن از خصم و مشكلات فراوان دیگر ناشی از ترك جهاد در راه خدا با كفار است در حالی كه امكان پیكار با دشمن را داشته است. به نحوی روشن است كه همه این امور مورد تنفر است و برای افراد زیان دنیا و آخرت را به دنبال دارد. در قرآن مجید، آیات فراوانی در ترغیب به جهاد و فضیلت آن نازل شده است از جمله: لایستوی القاعدون من المومنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله باموالهم و انفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه.... فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفره و رحمه در جایی دیگر می فرماید: و جاهدوا فی الله ح

ق جهاد و در مقامی دیگر می فرماید: و من جاهد فانما یجاهد لنفسه. و جز این موارد... كه در قرآن درباره جهاد فراوان یاد شده است.

[صفحه 66]

عقرالشیی: اصل و ریشه هر چیز را می گویند. تواكل: آن كه وظیفه خود را به دیگران محول كند، و دیگران نیز وظیفه خود را بدو واگذارند، در نتیجه هیح كاری انجام نشود. شن الغاره و اشنها: از همه سو هجوم برد، و بر آنها دستبرد زد. غامد: نام قبیله ای از مردم (یمن) كه از فامیل (ازد) و قبیله ازد بعد اوت ورزی و دشمن پیشگی مشهور بوده اند. مسالح: جمع مسلحه به معنی محدوده ای است كه مردان مسلح، برای جلوگیری از حمله دشمن، به حال آماده باش، مستقر و به اصطلاح مرزداران و مرزبانان، باشند، مرز معاهده: زن كافر ذمی، كه در كشور اسلامی امنیت حقوقی دارد. حجل: به فتح و كسر (ح) وسیله زینتی فلزی، كه زنهای عرب، بر پای خود می بسته اند خلخال قلب: نوعی دستبند است كه دست را محكم می گیرد، و به هنگام تكان دادن دست، صدا نمی كند. رعاث: جمع رعثه به فتح (را) و به سكون و فتح (ع) ضبط شده و به معنای گوشواره است. حمازه القیظ: به تشدید (را) شدت گرما، گرمای سحت رعاث: به نوعی زیور طلایی نیز گفته شده است. استرجاع: گفتن انا لله و انا الیه راجعون استرحام: ترحم خواهی، درخواست بخشش وافر: كامل، تمام كلم: جراحت، زحم به هوش باشید كه من شب و

روز و در پنهان و آشكار شما را به مبارزه و پیكار با این قوم فرا خواندم! و به شما گفتم كه با آنها بجنگید پیش از آن كه به سراغتان بیایند و در سرزمین و خانه خودتان با شما وارد كارزار شوند! بخدا سوگند، هیچ جمعیتی، درون خانه اش مورد هجوم قرار نگیرد جز آن كه خوار شود و شما چنین شوید، سستی كردید، ذلت پذیرفتید، بدان حد و اندازه تا بر شما غارتگرانه هجوم آوردند و سرزمین شما را، مالك شدند و تصرف كردند. و این سفیان بن عوف غامد است، كه لشكرش وارد شهر انبار شده و حسان بن حسان بكری را به شهادت رسانده، و سپاهیان شما را از مرزهایشان بیرون كرده اند. خبر تاسف انگیزی كه به من رسیده این است كه مردی از سپاهیان آنها به خانه زنی مسلمان و زن ذمیه ای، وارد شده، و گردنبند، دستبند، و زر و زیور او را، تاراج كرد. و آن زن برای نجات از آن ستمها جز تضرع و زاری و آرزوی مرگ برای آنها چاره ای نداشته است. پس از قتل و غارت باز گشته اند، در حالی كه حتی یك فرد از آنان، مجروح نشده، و خونی از ایشان بر زمین نریخته است. به یقین اگر مردی مسلمان پس از این واقعه از غصه بمیرد نه تنها، بر او ایرادی نیست، كه به نطر من سزاوار چنین مرگی است. حضرت پس از آن كه د

ر آغاز خطبه به اجمال، تشویق به جهاد و توبیخ نسبت به ترك آن را یادآور شد. از جمله: الا و انی قد دعوتكم می خواهند موضوع را بیشتر تفصیل دهند و یاران خود را، بیاگاهاند، كه پیش از وقوع این حوادث، اصحابش را مكرر به مبارزه و پیكار با معاویه و اطرافیانش فرا خوانده است. قصد حضرت این است كه نصیحت پیشین خود را یادآور گردد، كه قبل از آمدن دشمن به داخل خانه باید به سراغ وی رفت و این قاعده كلی را به تجربه و برهان ثابت شده یادآور شود كه: هیچ جمعیتی در درون خانه اش مورد هجوم قرار نمی گیرد. جز این كه خوار و ذلیل می شود. پیش از این به منظور بیان علت اشاره كردیم كه توهمات ذهنی روی جسم و بدن تاثیری شگفت دارند. گاهی موجب فزونی قوت و نیرو و گاهی سبب نقصان آن می گردند. گاهی توهم بیماری، موجب بیماری شخص سالم، و گاهی برعكس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بیمار می شود. علت خواری و ذلت كسی كه در داخل خانه اش مورد حمله قرار گیرد هر چند شجاع باشد، همین توهمات است: توهم از ناحیه هر دو گروه، توهم آن كه مورد حمله قرار گرفته این است، كه اگر دشمن قوی و نیرومند نبود، حمله نمی كرد. این توهم سبب ضعف و سستی می شود، نفسها تحت تاثیر قرار می گیرد، و از م

قاومت باز می ماند، در تحرك و تلاش ناتوان می شود غیرت، شجاعت و حمایت از ناموس را از دست می دهد و دچار اخلاق پست، خواری و ذلت می گردد. خیالات وهم انگیز حمله كنندگان نیز موجب می شود كه گمان كنند چون آنها حمله را آغاز كرده اند، دشمن ضعیف و ناتوان است. این پندار طمع و دلبستگی آنان را بر عجز و ناتوانی خصم، فزونی می بخشد و این باور را در آنها به وجود می آورد كه مخالفان قادر به مقاومت نیستند. امام (ع) پس از بیان این كه ترس بیجای پیروانش، از دشمن باعث سهل انگاری آنان در كارها و متفرق شدنشان از اطراف آن حضرت شده كه در نتیجه فرمانش را اجرا نمی كنند و در مقابل هجوم دشمن و چیره شدنش بر سرزمینشان برنمی خیزند. و نیز پس از حكم كلی درباره روش هر دشمن به دشمن معین و آشكار اشاره فرموده است، تا آن كه هر چه بیشتر به درستی سخن آن حضرت را دریابند و هر چه زودتر بر خصم یورش برند و او را از پا درآورند. از این رو جریان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و كشتن كارگزار آن حضرت و بیرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان، و بی حرمتی نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل كتاب تحت ذمه اسلام، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصیل بر شمرده است كه نیازی به توضیح

بیشترآن نیست. سپس این داستان رابه این عبارت: سزاوار است مسلمان با غیرت و تعصب در راه خدا از غم و اندوه آن بمیرد، پایان می دهد، زیرا دیدن چنین پیشامدهای منكر و ناروایی برای مسلمانان. و خودداری یاران آن حضرت از پایداری در برابر دشمن این امر را ایجاب می كند. تمام این بیانات به این منظور است كه امام می خواهد برای توبیخ و سرزنش یاران خود محملی به دست آورد زیرا آنان از اوامر آن حضرت سرپیچی كرده و رایزنی با آن حضرت را كه امری شایسته، و سودمندتر بود نپذیرفته بودند

[صفحه 67]

ترح: حزن، اندوه غرض: هدف، قصد ربات الحجال: زنها، حجال جمع حجله خانه عروس كه با انواع پارچه های رنگارنگ پوشیده و آذرین بندی شود. سدم: غمی كه در اثر پشیمانی به انسان دست دهد. سبخ الحر: گرما فروكش كرد، سبك شد، از آن كاسته شد. صباره القر: با تشدید (را) شدت سرما، سرمای سخت ینسلخ: سپری گردد، وقت گرما و سرما بگذرد قیح: خونابه و چركی كه از جراحت پدید آید. شحنتم: پر كردید، دلم را آكنده ساختید. نغب: جمع نغبه به ضم (ن) به معنی جرعه تهام: به فتح (ت)، غم و اندوه مراس: علاج، درمان ذرفت: با تشدید (را) یعنی فزونی یافتم، عمرم زیاد شده است. از خطبه های پایان عمر شریف حضرت است، كه اطرافیان خود را بر عدم آمادگی برای جهاد توبیخ و سرزنش كرده و فرموده اند: شگفتا! به خدا سوگند- اجتماع آنان بر باطلشان و جدایی و تفرقه شما با وجود حق بودنتان، دل را می میراند و اندوه ها را بر دل می انبارد. زشتی و تیره روزی نصیبتان باد، كه هدف تیر دشمنان قرار گرفتید. آنان شما را چپاول می كنند و شما به تقاص بر آنها هجوم نمی برید. با شما می جنگند، و شما با آنها نمی جنگید، خدای را معصیت می كنند و به كردار آنها راضی می شوید. در تا

بستان شما را فرمان تعقیب و سركوب دشمن دادم، بهانه آوردید كه شدت گرماست و تا سرد شدن هوا مهلت خواستید، در زمستان فرمان، حركت به سوی دشمن دادم، فرصت خواستید، كه شدت سرما را پشت سر بگذارید. همه این بهانه جوییها و عذرطلبیهای گرما و سرما، برای فرار از جنگ و پیكار با دشمنان خداست. به خدا سوگند وقتی كه شما از گرما و سرما، می گریزید، از شمشیر گریزانتر خواهید بود. ای نامردان مردنما! ای كه اندیشه تان همانند خواب كودكان، و خردتان همچون، نوعروسان پرده نشین است. دوست داشتم كه هرگز شما را ندیده و نشناخته بودم، چه شناختی كه به خدا سوگند، پشیمانی و ندامت و غم و اندوه را به دنبال دارد خدا شما را بكشد! دلم را از زخم و درد انباشتید، و سینه ام را از خشم آكنده ساختید. اندوه را جرعه جرعه به كامم ریختید، و با سرپیچی از فرمان و خوار گذاشتنم، تصمیم و تدبیر را بر من تباه كردید، تا آنجا كه قریش زبان به طعن گشودند و گفتند: پسر ابوطالب مرد شجاعی است، ولی دانش جنگ ندارد! خدا پدرهاشان را بیامرزد! كدام یك از مردان قریش در امر جنگ از من بیناتر و با سابقه تر است!؟ هنوز دوران عمرم به بیست سال نرسیده بود، كه در كار جنگ دست داشتم و در میدان كارز

ار حاضر بودم، حال كه سنم از شصت هم گذشته است، چگونه به فنون جنگ آگاه نباشم! آری، كسی را كه، فرمان نبرند، رایی ندارد! سپس برای تایید این مطلب، از كارهای آنها با شگفتی ناله سر می دهد و ناراحتی و تعجب خود را نشان می دهد: كلمه عجبا را به صورت نكره بیان فرموده تا چنان وانمود كند كه گویا امر مورد تعجب مشخص معین نیست و به وسیله ندا حضور یافته است، و آنرا تكرار فرموده تا این كه شدت امر را بیان كند. در نصب عجبا- عجبا چند احتمال است: نخست این كه كلمه عجبا اول منصوب به حرف ندا و كلمه دوم مفعول مطلق باشد كه فایده معنوی آن چنین می شود: گویا وقتی كه مورد تعجب به وسیله ندا مشخص شد حضرت می فرماید: تعجب می كنم تعجبی تاسف انگیز و ناگوار. گفته حضرت در این عبارت شبیه كلام خداوند متعال در منادای یا بشری است، در قرائتی كه بدون اضافه خوانده نشده است. 2- این كه كلمه عجبا اول، مفعول مطلق و دومی تاكید آن باشد. 3- این كه عجبا اول مفعول مطلق باشد، بنابراین در دو احتمال اخیر منادی كه یا قوم و مانند آن باشد محذوف است. توصیف امام (ع) از امری كه مورد تعجب است، به این كه دل را می میراند و غم را می افزاید، باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا ش

گفتی انسان از پدیدار شدن امری گاهی به این دلیل است كه صرف نظر از شگفت انگیز بودن خود آن امر علل و اسباب آن به دلیل روشن نبودن بر انسان پوشیده است. به همین مناسبت اهل لغت و زبان شناسان كلمه ما افعله رابه عنوان فعل تعجب به كار می برند مثل ما احسن زیدا زیرا در حقیقت این سوال از اسباب و علل زیبایی و حسن زیداست و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشیده تر باشد بیشتر تعجب برانگیز می شود، پس هرگاه مورد پرستش امری با عظمت و اهمیت باشد، اندیشه انسان در پی جستجوی علت آن پویاتر است. گاهی ممكن است نیروی فكری انسان از فهمیدن آن ناتوان باشد، در این صورت به سبب عدم آگاهی نسبت به منشا آن، فكر وی دچار غم و اندوه می شود، زیرا امری كه حادث شده مانند بیماریی است كه علاح آن جز به وسیله آگاهی از سبب و علت آن امكان پذیر نیست و اندوهی كه در اثر بی اطلاعی از سبب شئی در ذهن انسان پیدا شد مرگ قلبی نامیده می شود و در این عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ (یمیت) را به جای غم و اندوه به كار می برد. یعنی چیزی را به اعتبار آینده اش نامگذاری فرموده و به عبارت دیگر نام مسبب (موت را) روی سبب (غم) گذاشته است. اكنون كه مطلب روشن شد می گویی

م وضع پیروان امام كه در عین آگاهی از بر حق بودن راهشان متفرق شدند، در حالی كه از نظر شجاعت همتای خصم خود بودند و می دانستند كه اگر به دستور امامشان رفتار كنند خوشنودی پروردگار را به دست خواهند آورد، و برعكس ایشان حالت دشمنان آن حضرت كه در راه باطل خود، محكم و استوار بودند، از جمله شگفتیهاست، كه قلب شخص ناآگاه از علت آن را می میراند. علت این كه چرا بایستی حضرت از رفتار پیروانش اندوهگین باشد بسیار روشن است، زیرا او همانند طبیبی بود كه به معالجه بیمارانی گمارده شده باشد كه هم دارای بیماری خطرناكی هستند و هم به دستور طبیب خود در پرهیز از غذای نامناسب و مصرف دارو رفتار نمی كنند و واضح است كه چنین حالتی بر اندوه طبیب می افزاید. پس از این كه امام (ع) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتی می كند و آن را با شدت توصیف می فرماید، به منظور بهتر جایگزین شدن در ذهنها امری را كه مورد شگفتی واقع شده به یاد می آورد و آن گاه كسانی را كه چنین حالتی دارند، به دلیل تمردشان از فرمان خود به دوری از خیر و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرین می فرماید و در پایان آنها را به صفاتی كه باعث خجلت و شرمساری است. و انسانهای با مروت و غیور از آن تنف

ر دارند مورد نكوهش و سرزنش قرار می دهد. صفات ناپسند آنها این بود كه نسبت به انجام وظایف خود كوتاهی ورزیدند و هدف تیرهای دشمنان واقع شدند و با آن كه می توانستند به دفاع برخیزند و بر دشمن بتازند سستی كردند تا دشمن پیش آمد و بر آنها تاخت و هستی آنها را به غارت برد. علاوه بر این هنگامی كه معصیت الهی واقع می شد، عكس العملی از خود نشان نمی دادند و گاهی خشنود هم می شدند.! امام (ع) پس از توبیخ و سرزنش آنان به شرح عذرهای گوناگونی كه در مقابل سرپیچی از دستورهای او می آوردند پرداخته است، به این بیان كه گاهی به بهانه شدت گرما و زمانی به بهانه سختی سرما و بهانه جوییهای دیگر در انجام وظیفه كوتاهی می كردند كه هر انسان خردمندی از آن بوی تنبلی و سستی را درمی یابد و درك می كند كه مقصود از این بهانه ها چیزی جز فرار از مسوولیت نبوده است: فانتم و الله من السیف افر، امام (ع) در این عبارت با فرض پذیرفتن این كه گرما و سرما، مانع كارزار آنها بوده همان را دلیل ناتوانی وضعف آنها قرار می دهد و می فرماید: به خدا سوگند هنگامی كه شما از سرما و گرما این چنین می ترسید، از شمشیر بیشتر خواهید ترسید، زیرا كسی كه از امر آسانی فرار كند از امور د

شوار زودتر فرار می كند چون تحمل سرما و گرما كجا و حمله با شمشیر و كشتار كجا! حضرت پس از سرزنش شدید یارانش، آنها را به خاطر داشتن سه خصلت مذمت و نكوهش می كند: اول ان كه از آنها صفت مردانگی را نفی می كند و آنها را نامردانی مردنما می خواند، زیرا لازمه مردانگی دارا بودن صفات كمال انسانی از قبیل شجاعت، عزت نفس، بزرگ منشی و تعصب ناموسی است. در حالی كه این صفات در آنها دیده نمی شد اگر چه به صورت شبیه مردان بودند. از این جهت خطاب به آنها می فرماید: ای مردنمایان نامرد! خصوصیت دوم این كه آنها را از جهت كم خردی تشبیه به كودكان كرده است زیرا كودكان و خردسالان بالقوه عاقلند و نه بالفعل، و گاهی هم چیزهایی از آنها به ظهور می رسد كه صورت ظاهر عقلایی دارد، مثلا كودك در موردی كه باید خشمناك شود، گاهی بی خیال می ماند و گاهی بی مورد بردباری می كند و در وجود او همانند انسانهای كامل خصوصیتی وجود ندارد كه آرامشی بجا و درست برای انسان ایجاد كند. بنابراین، عقل كودكان دچار كمبود و نقصان است، و چون كسانی كه دستورهای آن حضرت را به رفتن به جنگ نادیده گرفتند تركشان به واسطه یك امر خیالی بود كه برای خود مصلحتی در ترك جنگ می دیدند. چنان كه

در جنگ صفین اهل شام (معاویه و یارانش) آنها را با بلند كردن قرآنها بر سر نیزه گول زدند و به پذیرش حكمیت وادارشان كردند. آنها در قبول حكمیت حكمت و مصلحتی تصور می كردند و می گفتند كه شامیان برادران دینی ما هستند و كشتن آنها سزاوار نیست، البته این سخنی حق بود كه در غیر حق به كار برده می شد، مانند خوشنودی كودكان از امری ناچیز كه در برابر از دست دادن چیزی پر بها حاصل شده باشد. سوم آن كه امام (ع) آنها را در عقل به زنان تشبیه كرده، زیرا كه هر دو از جهت نقصان و نارسا بودن اندیشه در امور ویژه كشور داری و جنگ همسان هستند، و سپس به آنها می فهماند كه از دیدار و آشنایی با آنها بیزار است چرا كه آشنایی با آنها سبب پشیمانی حضرت شد، به این دلیل كه لازم بود در كارشان دخالت كند و همچنین موجب اندوه آن حضرت شد، به سبب آن كه در دفاع از دین كوتاهی كردند. زیرا شخصی كه به كاری اقدام كند، تصورش این است كه آن را می تواند اصلاح كند اما اگر، پس از ورود به كار و تصمیم به تنظیم آن متوجه شود كه قادر به اصلاح ژن نیست لزوما از وقتی كه درباره آن صرف كرده پشیمان می شود و از جهت این كه آن كار درست درنمی آید اندوهگین می شود و این حالت را حضرت با ا

صحاب خود داشت. اندوهناكی پیامبران الهی، دربرابر گناهان پیروانشان نیز ناشی از همین امر بوده است تا آنجا كه خداوند آنها را مورد عتاب قرار داده است، چنان كه درباره پیامبر اسلام می فرماید: و لاتحزن علیهم و لا تك فی ضیق مما یمكرون و نیز می فرماید: لعلك باخع نفسك ان لایكونوا مومنین. امام (ع) پس از بیان صفات ناپسند آنان به نفرین كردن و شكایت از آنها می پردازد. و می فرماید: قاتلكم الله... خدا شما را هلاك كند. حضرت با این جمله شدیدترین نفرین را نثار آنها كرده است زیرا مقاتله كه عملی طرفینی است خود موجب دشمنی می شود و دشمن خدا بودن، هم پیامدهایی از قبیل لعن و طرد و دوری از لطف و نیكی دشمن را همراه دارد، و چون لفظ مقاتله و دشمنی به طور حقیقی نسبت به خداوند ممكن نیست، بنابراین لفظ قاتل در این جا به معنای مجازی به كار رفته است، یعنی دوری از رحمت الهی. مفسران گفته اند وقتی عرب می گوید: قاتلكم الله یعنی لعنت خدا بر شما باد! ابن انباری از علمای نحو می گوید: كلمه مقاتله از قتل است ولی نسبت به خداوند به معنای لعنت است زیرا كسی را كه خدا لعنت كند مانند آن است كه كشته و هلاك شده باشد. فرمایش امام (ع): لقد ملاتم قلبی قیحا دل مرا

خون كردید، این جمله نهایت دردهای دل و تالمات روحی آن حضرت را از دست یارانش می رساند زیرا هر چه آن حضرت در بهتر كردن وضع آنها تلاش و كوشش می كرد و نصایح مشفقانه می فرمود آنها توجهی به دستورهای او نمی كردند. شارح در این جا ظرافت سخن امام را از لحاظ علم معانی و بیان ذكر می كند كه: حضرت مجازا از دردهای دل خویش به چرك و خون تعبیر فرموده و به جای ذكر مقدمه ذی المقدمه را آورده است، زیرا نهایت درد یك عضو، چركین شدن آن است و نیز اطلاق لفظ سخن بر عمل آنها به عنوان مسبب دردهای دل آن حضرت یك نوع مجاز است زیرا سخن به معنای پر كردن در حقیقت رابطه میان دو جسم است ولی در این جا از آن رابطه میان دل و فعل كه دومی امری غیر جسمانی است اراده شده است. و همچنین جمله: جر عتمونی نغب التهمام انفاسا، كاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه در كام من ریختید، یعنی لحظه به لحظه غم را به سوی من روانه كردید این جمله نیز بطور مجاز به كار برده شده است زیرا جرعه جرعه ریختن معمولا در مورد وارد كردن آب و مانند آن در گلو به كار می رود. عارض شدن اندوه بر نفس آن حضرت و دردهای جسمانی كه لازمه آن، غم و اندوه است و تكرار آن از طرف یاران، شبیه نوشیدنی ناگوار

بوده كه جرعه جرعه به كام آن حضرت ریخته شود. كلمه انفاسا سخن امام (ع) مجاز درجه دوم است زیرا نفس در لغت به طور حقیقی هوایی است كه وارد دستگاه تنفسی می شود. بعدها این كلمه در عرف عام برای آنچه كه به قدر نیاز در هنگام داخل شدن هوا نوشیده می شود به كار برده شده است، یعنی لفظی كه برای كل وضع شده نفسا در جز به كار برده اند. در این مورد امام (ع) این لفظ را در آن مقدار از غم و اندوهی كه لحظه به لحظه از ناحیه یارانش بر او وارد می شده به كار برده، و این درجه دوم از مجاز است. و افسدتم رایی بالعصیان با رعایت نكردن دستورهای من اندیشه ام را تباه ساختید. این جمله حاوی آخرین شكایت آن حضرت از اصحاب خویش است و معنای تباه كردن رای آن حضرت آن است كه دراثر بی توجهی به دستورهایش، خود به خود وجود آن حضرت از نظر دیگران بی فایده تلقی شده است تا آنجا كه قریش گفتند: اگر چه او مرد قهرمانی است ولی در كارهای جنگی مهارتی ندارد، زیرا وقتی كه عامه مردم از ملتی بی تدبیری و یا اندیشه ناسالمی مشاهده كردند معمولا آنرا به رئیس و سرپرست آن ملت نسبت می دهند ولی خبر ندارند كه او شخصیت باهوشی است كه در امور چنان نظر می دهد كه گویا همه شنیدنیهای آیند

ه دور را هم اكنون می شنود و دیدنیهای آن را هم می بیند. ولی ناراحتیها و شكستها به لحاظ كوتاهی اصحاب او پیش آمده است. لله در ابوهم: خدا پدرشان را بیامرزد این جمله را عرب در مورد ستایش از امری می آورد. امام (ع) با این جمله، نسبتی را كه قریش به او داده بودند كه در امور جنگی آگاهی و مهارتی ندارد رد كرده و سپس در مقام سوال برآمده و به طریق انكار می پرسد كه آیا بیناتر و پیشقدم تر از او در جنگ كسی وجود داشته است؟ و آنگاه حضور خود در جنگ و تحمل كردن مشقات آن را در بیشتر دوران عمر حتی پیش از ده سالگی تا پایان زندگی گواه صدق ادعای خود ذكر می كند و روشن می فرماید كه بر خلاف و ادعای قریش سبب تباهی حال یارانش كم تجربگی او در جنگ نیست بلكه علت اصلی توجه نكردن آنها به چاره اندیشیهای آن حضرت است و در این مقام می فرماید: و لكن لا رای لمن لایطاع، كسی كه دستورش اجراء نشود اندیشه ای ندارد زیرا اندیشه ای كه پذیرفته نشود به منزله اندیشه ای بی اثر خواهد بود، اگر چه درست و بجا باشد، و نمونه كامل این ادعا وجود مقدس آن حضرت است.


صفحه 66، 66، 67.